چند کلمه ...

گام اول >>>

سلام دیگر به آخرین گندم شاد، به یاد اولین دیدار در خواب، به دیوانگی در مرز نبودن و شاید بودن و دستانی در بند دستان، به خشکی مزرعه ما در آخرین وصف نگاه و روشنی شب در روز های  پر از خواستن و رسیدن وبودن نیاز.

آه که دیگر بر نمی گردند این گندم ها. به آن باران فروردین و آغاز مردن در اوج خاموشی و سقوط من و آخرین تکان های تو در اثر وزش بادهای شرقی و بدن در هم فرو رفته ام.

سلامی دوباره به غم های تکراری و نورهای خاموش و مزرعه از دست رفته ام. کفش هایم را در می آورم و در دشت خالی از گندم راه می روم و به یاد روزهای روشن خاک ها را کنار میزنم درحالی که آفتاب زندگی ام رو به غروب ایستاده و من را تماشا می کند.

گندم، اثر یک فروردین





من دارم به شب هات نزدیک میشم لطفا یکم صبر کن.

من دارم به چراغ های خاموش وقدم های آهسته عادت میکنم.

میدونی که نمیتونم بدون تو جایی برم،لطفا برایم صبر کن.

تو برام از نور چیزی نگفتی اما من با چشمان بسته فقط میتونم عاشق شب ها باشم.

نزار این حقیقت تو برام دست نیافتنی بشه.

اینقدر دور بشم ازت که راهت رو گم کنم.

پیشم بمون،چشمان من به این روشنایی های خیره کننده عادت ندارن.


گزارش تخلف
بعدی